ملا در بالای منبر گفت : هرکس از زن خود ناراضی است بلند شود.
همه ی مردم بلند شدند جز یک نفر.
ملا به آن مرد گفت : تو از زن خود راضی هستی؟
آن مرد گفت : نه …
ولی زنم دست و پامو شکسته نمی تونم بلند شم!
یک روز ملانصرالدین خرش را در جنگل گم می کند.
موقع گشتن به دنبال آن یک گورخر پیدا می کند.
به آن می گوید: ای کلک لباس ورزشی پوشیدی تا نشناسمت*
ملانصرالدین به یکی از دوستانش گفت: خبر داری فلانی مرده؟
دوستش گفت: “نه! علت مرگش چه بود؟”
ملا گفت: “علت زنده بودن آن بیچاره معلوم نبود چه رسد به علت مرگش!”